عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

سفر به خانه خدا

سلام شیرینم از چهار شنبه تا امروز صبح خونه مامان بزرگ (مامان بابایی) بودیم حسابی کمکشون کردیم و خونه تکونی کردیم خسته شدم هزارتا . امروز هم روز آخریه که میام سر کار ١٤ روز مرخصی گرفتم آخه فردا شب انشاالله میریم سفر خانه خدا الان اومدم اداره تا کارامو جمع و جور کنم کلی کار دارم .صبح هم بردمت خونه مامان جون اینا خواب بودی البته دیشب تا ساعت یک داشتی آتیش میسوزوندی دوستت دارم شیطون بلا . ...
13 اسفند 1390

خونه جدید و سرما

سلام طلایی مامان دیشب بعد از چندین روز بالاخره بابایی راضی شد بریم خونه خودمون اولش که رفتیم خوب بود گرم شده بود ولی آخر شب پکیج خاموش شد و سرما شروع شد شما هم که هیچ وقت شبها سه بار pp نمیکردی دیشب سه بار مامانیو غافلگیر کردی بابایی هم کلی غر غر کرد و اعصابمو بهم ریخت خلاصه دیدیم خونه سرده مجبور شدیم بریم توی یکی از اتاقها و بخاری برقی روشن کنیم .من بخاری رو گذاشتم روی دراور و خوابیدیم صبح که بلند شدیم بابایی گفت نگاه کن چیکار کردییییییی . لبه دراور سوخته بود و رنگش عوض شده بود . ولی با همه این احوال شما سرحال و شاداب بودیو  بازی میکردی .یادم رفت بگم مامان جون اینا هم دیشب اومدن دیدن خونمون بنده خداها خیلی زحمت کشیدن دست...
10 اسفند 1390

بوس

  سلام پسر مهربونم دیشب با بابایی رفتیم تلویزیون خریدیم به خاطر همین باز هم دیر اومدیم خونه مامان جون اینا وقتی رسیدیم شما پریدی بغلم کردی فدای مهربونیات گفتی مامان خسته ای ؟گفتم آره مامانی . مثل همیشه صورتم رو توی دستهای کوچولوت گرفتیو از دو طرف بوسم کردی بعد هم حسابی بغلم کردی و گفتی مامان حالا خستگیت در اومد . وای پسرم نمیدونی وقتی بغلم میکنی چقدر لذت میبرم اون لحظه رو با تمام دنیا عوض نمیکنم دوستت دارم پسرم عاشقتم احسانم. مادر بودن را نه برای مادر خطاب شدن نه برای بزرگی وجودش مادر بودن را برای باتو بودن              &n...
7 اسفند 1390

دکتر بیات

سلام آقای دکتر بیات چند وقت پیش بابایی برای شما یه کیف وسایل پزشکی خرید شما خیلی دوستش داری و هر روز مثل دکترها با گوشی و درجه و... ما رو معاینه میکنی و میگی خوبی خوبی . مامان جون دیروز شمارو صداکرد آقای مهندس ، سریع جواب مامان جونیو دادی و گفتی من آقای دکتر احسان بیاتم مهندس نیستم دایی محمد رضا مهندسه . الهی مامان فدای شیرین زبونیهات شما که انقدر خوب همه چیز رو متوجه میشی نمیدونم چرا دستشویی رفتن رو یاد نمیگیری یا بهتر بگم نمیخواهی یاد بگیری؟ دوستت دارم گل پسر قند و عسل. اینم یه عکس با عینک دکتری. ...
1 اسفند 1390
1